داستان عشق واقعی و نیایش با خدا

ساخت وبلاگ



پس از انجام نماز عصر


او خودش را آرایش کرد


لباس زیبا و سفید مناسبش را پوشید و آماده جشن عروسی شد


سپس او صدای اذان مغرب را شنید و متوجه شد که باید وضو بگیرد ...

و به مادرش گفت:

"مادر، من باید بروم وضو بگیرم و نماز مغرب را بخوانم "


مادرش شوکه شده بود


 "آیا مغزت تکان خورده ؟"

 

میهمانان برای دیدن تو در انتظارند ،! آرایشت را چه کار می کنی ؟


تمام آرایشت بوسیله آب شسته می شود ! "سپس او ادامه داد :


"من مادرتم و به تو دستور می دهم که در حال حاضر نماز نخوانی "


"اگر اکنون تو وضو بگیری ، من از تو عصبانی خواهم شد "


دخترش جواب داد:


بخدا سوگند ، من از اینجا بیرون نمی روم تا زمانی که نمازم را بخوانم !


مادر شما باید بدانید که هیچ نافرمانی آفریده ای، برای خالقش وجود ندارد !


مادرش گفت: " میهمانان ما در مورد تو چه خواهند گفت

وقتی که بدون آرایش وارد مراسم عروسی شوی!؟


نمی خواهی در چشمانشان زیبا دیده شوی !


و آنها تو را مسخره می کنند! "


دختر با لبخند بر لبانش سوال کرد:


"آیا شما نگران هستید که من در چشم انسانهای مخلوق ، زیبا نخواهم بود ؟


در مورد آفریدگار من چطور!


من نگران هستم، زیرا اگر نماز اول وقت را از دست بدهم

 در چشم خدا زیبا نخواهم بود ! "

او شروع کرد به وضو گرفتن ، و همه آرایش صورتش با آب پاک شد


 اما وی اهمیتی نداد...



سپس  او شروع به نماز کرد ، در آن لحظه او متمایل به پایین شد و به سجده رفت،


او متوجه نبود که آن آخرین (سجده) اوست !


بله! او در حال سجده درگذشت!


چه پایان عالی برای یک دختر مسلمان که در اطاعت از دستور پروردگار خود اصرار داشت!


سبحان الله!

طرح های فتوشاپ ...
ما را در سایت طرح های فتوشاپ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amir archer982 بازدید : 194 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1392 ساعت: 23:05