پس از انجام نماز عصر
او خودش را آرایش کرد
لباس زیبا و سفید مناسبش را پوشید و آماده جشن عروسی شد
سپس او صدای اذان مغرب را شنید و متوجه شد که باید وضو بگیرد ...
و به مادرش گفت:
"مادر، من باید بروم وضو بگیرم و نماز مغرب را بخوانم "
مادرش شوکه شده بود
"آیا مغزت تکان خورده ؟"
میهمانان برای دیدن تو در انتظارند ،! آرایشت را چه کار می کنی ؟
تمام آرایشت بوسیله آب شسته می شود ! "سپس او ادامه داد :
"من مادرتم و به تو دستور می دهم که در حال حاضر نماز نخوانی "
"اگر اکنون تو وضو بگیری ، من از تو عصبانی خواهم شد "
دخترش جواب داد:
بخدا سوگند ، من از اینجا بیرون نمی روم تا زمانی که نمازم را بخوانم !
مادر شما باید بدانید که هیچ نافرمانی آفریده ای، برای خالقش وجود ندارد !
مادرش گفت: " میهمانان ما در مورد تو چه خواهند گفت
وقتی که بدون آرایش وارد مراسم عروسی شوی!؟
نمی خواهی در چشمانشان زیبا دیده شوی !
و آنها تو را مسخره می کنند! "
دختر با لبخند بر لبانش سوال کرد:
"آیا شما نگران هستید که من در چشم انسانهای مخلوق ، زیبا نخواهم بود ؟
در مورد آفریدگار من چطور!
من نگران هستم، زیرا اگر نماز اول وقت را از دست بدهم
در چشم خدا زیبا نخواهم بود ! "
او شروع کرد به وضو گرفتن ، و همه آرایش صورتش با آب پاک شد
اما وی اهمیتی نداد...
سپس او شروع به نماز کرد ، در آن لحظه او متمایل به پایین شد و به سجده رفت،
او متوجه نبود که آن آخرین (سجده) اوست !
بله! او در حال سجده درگذشت!
چه پایان عالی برای یک دختر مسلمان که در اطاعت از دستور پروردگار خود اصرار داشت!
سبحان الله!
برچسب : نویسنده : amir archer982 بازدید : 194